شاید هنوز بررسیهای پزشکی نتواند این موضوع را به همین صراحت تایید یا رد کند، اما نمیتوانی چیزی را که میبینی ندیده بگیری.خانم فاطمه داوودآبادی و همسرش، آقای کبیری، در خانهای که به نظر فقط یک حسینیه میرسد، از تجربههایشان در به خاک مالیدن پشت غولی به نام سرطان میگویند. خانم داوودآبادی میگوید: «سرطان که داشتم....» و آقای کبیری میگوید «این زن استثنایی است!»
اما من که یک روز پرباد- پرآفتاب زمستانی مهمان خانواده گرمشان بودم، حس میکنم که خیلی سخت نیست زیبا نگاه کردن به هر چیز، حتی اگر یک تکه سنگ باشد یا بیماری سخت و ترسناکی مثل سرطان سینه!
البته سوءتفاهم نشود، سرطان بیماری سادهای نیست. باید باشی و ببینی افرادی را که در مرحله پیشرفته آن مراجعه میکنند و دیگر کاری برایشان نمیشود کرد. باید باشی و ببینی وقتی که اولین بار این کلمه «سرطان»، «بدخیمی» یا غده را میشنوند.
باید باشی و ببینی عوارض شیمیدرمانی، که آدم را از زندگی سیر میکند، حتی باعث میشود بعضیها بگویند: «تشخیص نمیدادند بهتر بود، عمر خودش را میکرد، به این همه استفراغ و ضعف و بیحالی هم نمیافتاد.» باید باشی و ببینی کسانی را که وقتی میشنوند همسرشان سرطان دارد، او را به امان خدا رها میکنند و یادشان میرود که همین زن تنها و وحشتزده مادر بچههایشان است و عمری را، با تن سالم، در همین خانه با تو سر کرده است.
باید باشی و ببینی... و حالا مهمان این زوج گرم و پرمحبتیم؛ زوجی که انگار برخوردشان با این مشکل، پیوندشان را محکمتر و عمیقتر کردهاست. باعث شدهاست همدیگر را بهتر بشناسند و بیشتر قدر همدیگر را بدانند و هوای همدیگر را داشته باشند. باور کردنش مشکل است که این قدر راحت با این موضوع برخورد میکنند. خانم داوودآبادی میگوید: «البته هر 6 ماه یکبار یک سری آزمایش میدهم، ماموگرافی و...، اما کلا زندگیام عادی است، مثل بقیه مردم.»
خودم پیدایش کردم
«اول خودم متوجه یک غده کوچک بیدرد توی سینه راستم شدم، با خودم گفتم چیز مهمی نیست، اما همسرم اصرار کرد که بروم پیگیریاش کنم. اگر اصرارهای او نبود، شاید نمیتوانستم اینطور ریشهاش را در بدنم بخشکانم.»
اینها را خانم داوودآبادی میگوید. تحقیقات نشان میدهد بیش از 90 درصد موارد سرطان سینه، با معاینه خود زنان پیدا میشود. یعنی اگر هر زن هر ماه سینههایش را معاینه کند و علامتهای سرطان را بشناسد، میتواند تا 90 درصد خیالش راحت باشد که آن را به موقع تشخیص خواهد داد. تشخیص بهموقعی که برای درمان بهموقع اهمیت زیادی دارد.
شناسنامهات را فراموش کن
«دکتر خانوادگیمان واقعا در مورد من جدیت به خرج داد. گفتم بگذار آخر هفته، گفت اصلا امکان ندارد، همین امشب باید بستری شوی تا فردا جراحی شوی، این سرطان است. فردای عمل آمد به دیدنم، گفت تاریخ تولد شناسنامهات را فراموش کن، امروز روز تولد توست.»
بعدها بیماری را دیدم که غده را در سینهاش تشخیص دادهبود، اما برای اینکه شوهرش مشکل داشت و نمیخواست او را ناراحت کند، چیزی نگفته بود. وقتی رفته بود دکتر که هر دو سینهاش گرفتار شدهبود و شیمیدرمانی هم برایش کار نکرد. الان که نگاه میکنم، میبینم همین که الان من با یک جلسه شیمیدرمانی و چند نوبت داروهای دیگر، خوب خوب هستم و هیچ مشکلی ندارم، تازه میفهمم که جدیت آن موقع او چه خیری به من رسانده.»
بعد از نماز لاک میزدم
«شیمیدرمانی خیلی عوارض دارد، اما من چندان جدیاش نمیگرفتم. ناخنهایم کبود و بدرنگ شدهبود، لاک ناخن کنار جانمازم میگذاشتم، تا نمازم را میخواندم، لاک میزدم.»
آقای کبیری هم درباره آن روزهای سخت شیمیدرمانی میگوید: «موهای خیلی قشنگی داشت. با شیمیدرمانی شروع کرد به ریختن، آن هم چه ریختنی! دسته دسته میریخت. تازه درد هم داشت، چون از ریشه کنده میشد.
پسرم سرش را ماشین کرد و از ته تراشید. ما هم اصلا کوتاه نیامدیم، با یک سبیل چخماقی و ابروهای پرپشت، گریمش کردیم. شده بود عین داشمشدیهای اساسی! نگذاشتیم یک لحظه خودش را ببازد. عکسهایش هست.» البته به دلیل رعایت شئونات اسلامی از چاپ عکسها معذوریم، اما از ما قبول کنید که خیلی جالب بود.
تو هنوز هم برای من عزیزی
حمایت خانواده در روحیه بیمار و حتی جلوگیری از پیشرفت بیشتر بیماری خیلی تاثیر دارد. آقای کبیری میگوید: «گفت پروتز بگذارم، جای سینهای که جراحی شده، گفتم اصلا هم لازم نیست.
تو وقتی آمدی خانه من که این مریضی را نداشتی. اینجا گرفتی. تو هنوز برای من همان زن عزیزی هستی که بودی. موقع جراحی هم دکتر گفت ممکن است بتوانیم یک قسمت سینه را نگه داریم، گفتم سلامتش از همه این چیزها مهمتر است. هر چقدر لازم است بردارید.»
در جراحی سینه، یا اصطلاحا ماستکتومی، معمولا یکچهارم سینه در منطقهای که درگیر است، برداشته میشود. نمونه تهیه شده از بافت پستان به آزمایشگاه فرستاده میشود. اگر بررسی نمونه نشان داد که یک سانتیمتر اطراف بافت توموری بافت سالم وجود دارد، یعنی برداشت غده به اندازه کافی بودهاست.
بیماری مکافات نیست
«خیلیها میگفتند «آخر تو چرا، چرا این بلا سر تو آمد؟ تو که اینهمه با دیگران خوب بودی، به کسی بدی نکردهبودی...» جواب من این بود که بیماری مکافات بدیهایی که کردهای نیست، این سرنوشت و قسمتی است که نمیتوانی به این راحتیها تفسیرش کنی.
من هم راضی بودم به رضای خدا، فقط نگران این بچهای بودم که پیش ماست. (اشاره میکند به نوهاش که با آنها زندگی میکند.) الان هم میگویم هرچه میشود، بشود، آنقدر عمر کنم که این بچه سر و سامان بگیرد.»
آقای کبیری میگوید: «هرکسی لیاقت این آزمایش بزرگ را نداشت. فاطمه آنقدر خوب و بزرگ بود که چنین آزمایشی برای او در نظر گرفته شود. تکلیف کسی که بد است، برای همه روشن است. اما برای کسی که بزرگ است و میخواهد بزرگتر هم شود، از این امتحانها میگذارند.»
با خودت این کار را نکن
روحیه خانم داوودآبادی واقعا مثالزدنی است، او میگوید: «نمیتوانم درک کنم بیمارانی که تشخیص بیماریشان را از همه پنهان میکنند. یکی از آنها میگفت «موقع شیمیدرمانی، رفتم توی اتاقم و در را روی خودم قفل کردم. دلم نمیخواست هیچکس، حتی نزدیکترین اطرافیانم، مرا در آن حال ببینند.
دوست نداشتم ببینندم که موهایم میریزد، دائم بالا میآورم و این همه بیحال و ضعیف شدهام.» به او گفتم این کار را با خودت نکن، اینطوری هیچ چیز درست نمیشود. تازه بدتر هم میشوی.»